سفارش تبلیغ
صبا ویژن


از یک عباس

ماشین داماد دیده بودید؟؟
نوشته شده در 88/9/20:: 12:42 عصر

love_car.jpg

 

ماشینا هم بله...!
یه عمری شنیده بودیم ماشین عروس...
حالا
ماشین عروس & ماشین داماد



کلمات کلیدی : خواندنی
پیامها داغ کن - کلوب دات کام

خودرویی که با مصرف یک لیتر بنزین هزار کیلومتر حرکت میکند
نوشته شده در 88/9/18:: 7:0 صبح

24 دانشجوی دانشگاه کامرینو و دانشگاه مجازی "بیک امگا" این خودروی کم مصرف را که KoCo2 نام دارد طراحی کرده اند.

این خودرو سه چرخ بوده و 30 کیلوگرم وزن دارد. بازده ایرودینامیک آن بسیار بالا است و از مواد سازگارپذیر زیستی ساخته شده است.

KoCo2 قرار است در بیست و پنجمین دوره رقابتهای Shell Eco Marathon شرکت کند. این خودروی مسابقه می تواند با صرف تنها یک لیتر بنزین هزار کیلومتر مسیر مسابقه را طی کند.

Shell Eco Marathon رقابت آموزشی بسیار مهمی است که شرکت "شل" در اروپا، آمریکا و آسیا سازماندهی آن را بر عهده دارد. هدف از برگزاری این مسابقات توسعه نوآوری در عرصه تولید و طراحی خودروهای سازگار پذیر زیستی است.

مهندسان جوان شرکت کننده در این مارتن باید وسیله نقلیه ای را طراحی، ساخته و هدایت کنند که مصرف سوخت آن تا حد امکان پایین باشد.

بهترین رکوردی که تاکنون در این رقابتها به دست آمده متعلق به خودرویی است که در سال 2005 توانست با مصرف یک لیتر بنزین سه هزار و 836 کیلومتر را طی کند.

براساس گزارش نانوپرس، KoCo2 یک خودروی سه چرخ تک سرنشین است که بدنه آن از فیبرهای کربنی تقویت شده با ماده سازگار زیستی "لانه زنبور" ساخته شده است. طراحی این بدنه موجب افزایش بازده ایرودینامیک بدنه می شود.

شاسی این خودرو به شکل لوله ای و تخته ای از ورقه های آلومینیوم ساخته شده است. این شکل خاص شاسی حداکثر ایمنی را برای راننده تضیمن می کند.

این دانشجویان خلاق با استفاده از نرم افزار CAD/CAM و شبیه سازیهای مجازی توانستند بدون نیاز به ساخت نمونه آزمایشی خودرو ایرودینامیک و دینامیک آن را محاسبه کنند.

قرار است کمیسیون "شل" در 15 ژانویه این پروژه را تائید کند و سپس این تیم ساخت KoCo2 و اولین آزمایشات واقعی آن را آغاز خواهند کرد.

منبع: ببین نیوز



کلمات کلیدی : خبر، خواندنی
پیامها داغ کن - کلوب دات کام

موسوی با غیرت کجاست
نوشته شده در 88/9/13:: 7:43 عصر

موسوی با غیرت کجاست که عکس ناموسش را جلوی چشم جهانیان گذاشته اند؟!

راستش این مجله های آمریکایی هر از چند وقتی یک رده بندی از برترین متفکرین جهان درست می کنند که البته بیشتر برای روحیه دادن به افرادی نظیر سروش و شیرین عبادی و سلمان رشدی و اکبر گنجی و... است.(درست مثل جوایزی که می دهند)

اما نکته ای که قابل ذکر است اینکه متاسفانه به بهانه متفکر بودن؛ عکس ناموس آقای موسوی را هم جلوی چشم میلیونها و بلکه میلیاردها انسان گذاشته اند.من نمی دانم موسوی چگونه می خواهد تحمل کند؟اون احمدی نژاد عکس سیاه و سفید و کوچک ناموس موسوی را جلوی چشم فقط300  میلیون بیننده قرار داد و موسوی اونقدر غیرتی شد حالا اگر بفهمد که عکس ناموسش آن هم با کیفیت بالا و رنگی جلوی چشم میلیاردها نفر است چه می کند؟خدا به خیر بگذراند.

البته در شایستگی ناموس آقای موسوی برای کسب این عنوان بحثی وجود ندارد.خود آقای موسوی هم اذعان کرده بود که همسرش روشنفکرترین زن ایران است و هم ناموس ایشان در مصاحبه با" بی بی سی " روشنفکری و متفکر بودنش را اثبات کرده بود.(منظورم همان جریان رای دادن لرها به دامادشان است!)



کلمات کلیدی : طنز، سیاست
پیامها داغ کن - کلوب دات کام

عکس ## گرانترین خیابانهای جهان
نوشته شده در 88/9/10:: 3:44 عصر

پایگاه خبری بانکی نوشت:

 خیابان وال استریت نیویورک رتبه نخست را در فهرست گران ترین خیابانهای جهان در اختیار دارد. اجاره هر فوت مربع از زمینهای این خیابان بیش از 1500 دلار است. هزینه اجاره املاک و مستغلات در این خیابان امسال رکوردهای جدیدی را بر جای گذاشته است. خیابان بوند لندن دومین خیابان گران جهان به شمار می رود. هزینه اجاره هر فوت مربع از زمینهای این خیابان بیش از 860 دلار است. این خیابان متشکل از دو خیابان نیو بوند و اولد بوند است. 

خیابان

اولد بوند از قرن 18 مکانی برای زندگی قشر ثروتمند و مرفه لندن بوده است ولی امروز تقریبا از تمامی نقاط انگلیس در این خیابان زندگی می کنند. قیمت اجاره در این خیابان طی چهار سال اخیر 50 درصد افزایش داشته است.

خیابان مونتیژه پاریس جایگاه سوم را در این فهرست به خود اختصاص داده است. هزینه اجاره هر فوت مربع از زمینهای آن به بیش از 660 دلار می رسد. خیابان ردئو درایو لوس آنجلس نیز چهارمین خیابان گران قیمت جهان به شمار می رود. هزینه اجاره هر فوت مربع از زمینهای این خیابان به بیش از 540 تا 850 دلار می رسد.

روسیه و به عبارت بهتر شهر مسکو نیز جایگاهی در این رتبه بندی دارد. خیابان تورسکایای مسکو پنجمین خیابان گران جهان است. قیمت اجاره هر فوت مربع از زمینهای این خیابان نیز به بیش از 500 دلار می رسد. اکثر فروشگاههای لوکس و مجلل مسکو در این خیابان وجود دارد. شرکتهای معتبر ایتالیایی مثل اسکادا و ویچینی در این خیابان به عرضه محصولات خود مشغول هستند. فروشگاه طلا و جواهرات کاررا وای کاررا نیز هر فوت مربع از زمینهای این خیابان را بیش از 650 دلار اجاره کرده است.

خیابان

ششمین خیابان گران قیمت جهان در این فهرست، خیابان چو در شهر توکیوی ژاپن است. هزینه اجاره هر فوت مربع از زمینهای این خیابان بیش از 600 دلار است. نرخ اجاره بهای زمین در این خیابان طی 5 سال اخیر روندی تصاعدی داشته است.

کانادا نیز در این فهرست جای دارد. خیابان بلور واقع در شهر تورنتو، هفتمین نام در این فهرست است. هزینه اجاره هر فوت مربع از زمینهای این خیابان بیش از 300 دلار است. قیمت مسکن و مغازه در این خیابان طی 5 سال اخیر 50 درصد رشد داشته است.

خیابان



کلمات کلیدی : خبر، خواندنی
پیامها داغ کن - کلوب دات کام

من هفت تا شوهر دارم.
نوشته شده در 88/9/10:: 12:49 عصر

بعنوان مأمور سازمان ملل در شناخت و تشخیص پناهندگان واقعی تحت کنوانسیون ???? به مشهد رفته بودم . طبیعی است که اسم ""UN"" و سازمان ملل خیلی دهن پر کن است. خیلی ها فکر می کردند ما آنجا نشسته ایم تا صلح جهانی را تأمین کنیم.
از بیرون، همه فکر می کردند داخل آن ساختمان چه خبر است. این که هزاران افغانی به زحمت از کله سحر می آیند و صف می کشند تا بعد از سه روز بتوانند نوبت بگیرند و به داخل بیایند نیز مضاف بر آن شده بود افغانها فکر می کردند بعد از داخل شدن پذیرایی مفصلی می شوند و از آنها پرسیده می شود چه مشکلی دارند حتما بعدش می آیند و از هزار مشکل خود در ایران صحبت می کنند و بعد از آنها پرسیده می شود که کجای دنیا می خواهند بروند حتما آنها می گویند ژنو .بعد ما دست می زنیم و یک خدمتکار با سینی وارد می شود که داخل سینی یک بلیط لوفت هانزا به مقصد ژنو گذاشته شده است .
همکارها و دوست های وزارت کشور هم آنجا بودند. به ما به چشم خائنین وطن فروش نگاه می کردند که می خواهند کشور را ایران افغانی کنند. طبق قوانین کنوانسیون ???? کسانی که می خواهند ادعای پناهندگی کنند حتماً باید در کشوری خارج از محل زندگی خود این درخواست را بدهند و بسیار طبیعی است که هیچ ایرانی در داخل خاک ایران نمیتواند به دفتر UNHCR مراجعه کند و تقاضای پناهندگی بدهد.
یک روز صبح زود که رفته بودم صلح جهانی را تأمین کنم متوجه شدم کسی که به داخل اتاق مصاحبه آمده یک دختر جوان است که با چادر روی خود را سخت گرفته و سر خود را به زیر انداخته است. خیلی از زنان افغانی وقتی به داخل می آمدند، به همین حال می آمدند و می پرسیدند کدام یک از ما مأمور سازمان ملل است. به مأمورین وزارت کشور اعتماد نداشند. از همکارم خواستم بیرون برود .
برایش توضیح دادم که هرگونه اطلاعی که او به ما بدهد کاملاً محفوظ می ماند و در پرونده های سازمان ملل ضبط شده و بدون اجازه او هیچ استفاده ای از آن نمی شود. با متانت و آرامش و با احترام کامل از او خواستم حداقل صورتش را نشانم بدهد. خیلی راحت چادر را از سرش برداشت. روسری سرش بود. خیلی جوان بود ولی دور چشمانش کبودی می زد و رنگ زرد چهره اش را گرفته بود. به امتحانی ها نمی خورد. حدس زدم باید از فارس های کابل باشد. اسمش را پرسیدم. اگر شروع به صحبت می کرد می توانستم بفهمم اهل کجای افغانستان است ولی آرام و شمرده گفت: من کمک می خواهم. فارسی خودمان را خالص صحبت می کرد. پرسیدم شما افغانی هستید؟ گفت: نه. گفتم: ما فقط برای افغانی ها فعالیت می کنیم. بفرمایید که اهل کدام کشور هستید؟ گفت: ایران. مشهد. گفتم: متأسفم. لطفاً تشریف ببرید.
قبلاً هم چنین اتفاقی افتاده بود. ایرانی هایی که فکر می کردند مأمورین سازمان ملل، کبوترهای صلح هستند که هر کدام یک برگ زیتون بر منقار دارند، می آمدند و از حقوق بشر و غیره شکایت می کردند. کلی طو ل می کشید تا به آنها بفهمانیم سازمان ملل آژانس های مختلف دارد و ما مأمورین کمیساریای عالی سازمان ملل متحد در امور پناهندگان هستیم و آنها دست آخر بلند می شدند و با فحش و ناسزا آنجا را ترک می کردند .
با صدایی گرفته گفت : من کمک می خواهم . با خود گفتم باز این سناریو قرار است تکرار شود . به صندلی تکیه دادم و اجازه دادم مشکلش را بگوید . می گفت و من توضیح می دادم و او می رفت . مثل روزهای دیگر . گفت : من می خواهم مرا از دست شوهرم نجات بدهید . با لحن تمسخر آمیز گفتم : خوب به دادگاه خانواده بروید و درخواست کمک کنید . گفت : شوهرم افغانی است . شروع شد . باز هم یک بدبخت دیگر .
دختران ایرانی فقیر و بیچاره ای که در ازای پرداخت پول به افغانی ها فروخته می شدند تا مرد افغانی بتواند کارت اقامت بگیرد . رویه اشتباه وزارت کشور . ازدواج شرعی و غیر رسمی . چون افغانی ها نمی توانند رسمی در ایران ازدواج کنند . شرعی ازدواج می کنند . قیمتش هم بین یکصدهزار تا یک میلیون تومان است . به راحتی به محله های فقیر نشین می روند و دختر می خرند . وزارت کشور هم تبعه خودش را این طور حفظ می کرد که به شوهر اجازه اقامت می داد تا دختر مجبور نشود به افغانستان برود . بدبخت ها نمی دانند با ازدواج با یک افغانی تابعیت ایرانی خود را از دست می دهند . گقتم : کار شما چندان هم سخت نیست . بروید و دادخواست بدهید . دادگاه حکم می دهد و شوهرتان را هم از کشور اخراج می کنند .
گفت : نه می خواهم شما مرا نجات بدهید . گفتم : ما نمی توانیم . بعد با بی حوصلگی گفتم : خوب . بگو مشکل چیست . گفت : پدرم معتاد است . ما هفت تا خواهر و برادریم , من بزرگتر ازهمه هستم. پدرم از من بدش می آید . می گوید دختر فقط بدبختی به بار می آورد . اگر پسر بودی می توانستی کمک خرج من باشی . منظورش از کمک خرج این است که می توانستم برایش مواد ببرم . لااقل بدوک می شدم و برایش جنس خوب می آوردم . خلاصه خیلی سر کوفت می زد . زیاد داستان جدیدی نبود . نگاهش کردم . مستقیم و خیره به موزاییک جلوی پایش نگاه می کرد . پاهایش را محکم به هم چسبانده بود ولی پاهایش می لرزیدند . دست خود را روی پایش گذاشت تا جلوی لرزش را بگیرد . ولی دستهایش هم لرزیدند .
تا اینکه غلام سخی آمد . من فقط می توانستم کارهای خانه را بکنم . کسی هم خواستگاری من نمی آمد . ما در محله فقیر نشین پشت طلاب زندگی می کنیم . یک خانه خرابه داریم و مادرم در خانه های مردم کار می کند تا بتواند خرج ما ومواد بابام رابدهد . غلام سخی آمد پیش پدرم . پدرم مرابراندازکرد وگفت : یک میلیون تومان می خواهم . غلام سخی رفت و فردا با یک بسته تریاک آمد . با هم چانه زدند و سر هفتصدهزار تومان توافق کردند . دیگر هرچه تریاک آورد , پدرم کمتر از هفتصدهزار تومان رضایت نداد . غلام سخی مهلت خواست و یک هفته بعد آمد و پول را داد و من نزد صلای محله به عقد غلام در آمدم . گفتم : خوب اینکه چیز تازه ای نیست . متاسفانه به دلیل رویه غلط اداره اتباع امور خارجه و جهل مردم این اتفاق زیاد می افتد . ما کاری نمی توانیم بکنیم ولی حداقل دادگستری خوب عمل می کند بروید و دادخواست طلاق بدهید.
لحظه ای چشم در چشم من دوخت و چیزی نگفت در عمق چشمانش خواندم که خود را بسیار دور از من می بیند در حالی که کمتر از ? متر با من فاصله دارد. گفت : حداقل گوش کنید . گفتم : ما وقت گوش کردن نداریم . بفرمایید . به چشمانم زل زد و با بغضی فرو خورده گفت : باید گوش کنید . سیگاری آتش زدم و تکیه دادم و با دست اشاره کردم که ادامه دهد . گفت : من فقط هفته ای یک شب غلام سخی را می بینم . گفتم : آخر این هم شد مشکل ؟ حتما می رود دنبال پخش مواد . گفت : شاید هم برود ولی این مشکل من نیست . گفتم : خانم دست بردار . چند سالته ؟ گفت : ?? سال . گفتم : شکر خدا که عقلت کار می کنه ؟ گفت : نمی دانم . بیش از حد آرام بود . عصبی شده بودم . گفتم : خانم جان . دخترم . زندگی قواعد خاص خودش را دارد . شوهر را باید در خانه نگهداشت . اگر هم سر به راه نیست جدا شو . این که مشکلی نیست . گفت : نمی دانم . گفتم : پس مشکلت چیه ؟ گفت : من هفت تا شوهر دارم ...
نمی دانستم چه باید بگویم . خشک شدم . اشک از چشمانش سرازیر شد . لرزش پایش بیشتر شد . سرش را به زیر انداخت و ادامه داد . گفت : اوایل فقط می ترسیدم و گریه می کردم . از خود غلام سخی هم می ترسیدم ولی وقتی شبهای بعد آدمهای دیگر آمدند نمی توانستم هیچ جیز بگویم یا خفه می شدم یا خفه ام می کردند . گفتم : کتکت می زدنند ؟ گفت : اوهوم . گفتم : همه افغانی هستند ؟ شش تای دیگر ؟ گفت : اوهوم . دیگر تحمل نکرد . هنوز هم دلم می لرزد . گریه به این تلخی تا به حال ندیده بودم . فقط گریه کرد و دستانش می لرزیدند . گفت : به غلام سخی گفتم چرا پدر سگ ؟ گفت : من که پول نداشتم . هفت نفر شدیم . نفری صد هزار تومان گذاشتیم وسط . خوب آنها هم حقشان را می خواهند . گفتم : بی رحم بی همه چیز , لااقل به من رحم کن . گفت : رحم که ما را ارضا نمی کند .
حالا آمده ام شما برای من کاری بکنید . تو را به خدا نجاتم بدهید . دوبار رفتم قهر به خانه , قبل از اینکه چیزی بگویم پدرم مرا با کتک انداخت بیرون . می ترسید غلام سخی بیاید و پولش را پس بگیرد . غلام سخی مرا می آورد به خانه و دوباره همان قضایا [...] بدبخت شده ام .[...] فقط یک توده گوشت و استخوان شده ام . تو را به خدا نجاتم بدهید . بلند شدم. دوست وکیلی داشتم که درآنجا وکالت می کرد. با موبایل بهش زنگ زدم وگفتم یک مشکل خاص دارم و تمام حق الوکاله اش را خودم می پردازم . بلند شد . گفتم : اگر نمی تواند راه برود اجازه بدهد آمبولانس خبر کنم . گفت : که می تواند راه برود . با هم آهسته از اتاق بیرون رفتیم . همکارم اداره اتباعم با اخم به من نگاه کرد . پیش خود می گفت که این خائنین کم دردسر دارند . حالا زن افغانی را هم با خود بیرون می برند . به آرامی گفتم که چادرش را بر سرش بیاندازد . وقتی از پله ها می رفتیم از او پرسیدم صبحانه خورده است یا نه ؟ گفت : که فقط روزی یک وعده غذا می خورد . پیشانی اش عرق کرده بود . آهسته گفت : من حامله هستم ...
منبع سایت هفت تیر



کلمات کلیدی : خبر
پیامها داغ کن - کلوب دات کام

<      1   2   3   4   5   >>   >
<برای دریافت کد کلیک کنید>