سفارش تبلیغ
صبا ویژن


از یک عباس

میر حسین خود کشی کرد
نوشته شده در 88/8/1:: 10:18 صبح

میر حسین موسوی صبح امروز درگذشت

 



میر حسین موسوی در حالی به خودکشی دست زد که بار سنگین گناه عاملیت جان باختن 30 و اندی نفر از همشهریان تهرانی بر دوشهایش سنگینی میکرد

به گزارش یک منبع نزدیک به خانواده میر حسین موسوی وی با خوردن مقادیر بسیار زیادی قرص آرام بخش دار فانی را وداع گفت

دیر رساندن موسوی با توجه به محل اختفایش از دست مخالفین و مردم متدین ایران باعث شد تلاش پزشکان برای احیای او بی نتیجه باقی بماند

این خبری است که در چت روم های یاهو به شکل گسترده ای پخش شده است
البته امیدوارم شایعه باشه چون این خودکشی ممکنه دوباره این مرده  سیاسی رو زنده کنه



کلمات کلیدی : طنز، سیاست
پیامها داغ کن - کلوب دات کام

دانشگاه شاهد
نوشته شده در 88/7/23:: 11:3 صبح

این دانشگاه  در منتها الیه مرز تهران با قم قرار دارد، به طوری که خودمان هم نمی دانیم در قم هستیم یا تهران. زیاد در نقشه دنبال مکان این دانشگاه نباشید چون در هیچ نقشه ای که در خرازی ها (مشهدی لوازم تحریر فروشی) به فروش می رسد یک بار هم پیدا نشده که ما کیف کنیم و آن را به رخ دیگران بکشیم. کنار این دانشگاه انبار و کارگاه ساخت سطل های زباله شهرداری است و بعد از آن دیگر هیچ دشت کویر و بیابان قم انتظار شما را می کشد. تا عوارضی آزادراه قم-تهران راهی نیست. اگر به حرم امام خمینی آمده باشید، این دانشگاه را در سمت دیگر بزرگ راه خلیج فارس خواهید دید. سه چهارم این دانشگاه بیابان و بقیه به صورت ناعادلانه بین دانشکده ها و فضای سبز تقسیم شده است.
تنها راه زنده ماندن در این دانشگاه یک سلف می باشد و یک بوفه می باشد که چند روز پیش در آتش سوخت. مفید به ذکر اینکه غذاهای سلف بر خلاف دیگر دانشگاه ها قابل خوردن بوده و با آن قیمت ارزانش خوشمزه نیز می شود. بعد از چند بار تناول غذاهای سلف معده یتان سر شده و غذاها را با راحت الحلقوم اشتباه خواهید گرفت.
  

سلف برادرانآشپزخانه

سلف اساتید

 و این هم عکس هایی از بوفه سوخته: 1؛2؛3؛4؛5؛6؛7؛
خوابگاه دانشگاه با اینکه ارزان می باشد ( سالی 135 تومان ناقابل) و البته جدید الاحداث (1383) ، دارای امکانات رفاهی زیادی می باشد مثل، یک لگن یا طشت در حمام برای شستن لباس ها، دو اجاق گاز بدون سرشیر، یک عدد یخچال با در بسته نشدنی برای یک سوئیت، یک عدد تلوزیون قفل خورده بدون کنترل برای کل یک بلوک،  یک عدد آب سرد کن برای مسابقه، هر دانشجویی که موفق به بیرون آوردن آب سرد از آن شود یک عدد لب تاب جایزه خواهد گرفت، سوئیت ما به دلیل کسالت افراد از دور مسابقه حذف شده است، دانشجویان بلندگو سر خود هنرمند تقلید صدا در نصفه های شب ، یک کتابخانه برای دانشجویان رشته تاریخ، نماز خانه و دو عدد سالن مطالعه بدون میز و صندلی. یک سایت اینترنت که از 30 سیستم اش 20 تا آن یا به اینترنت وصل نیستند یا موس ندارند یا صفحه کلید.
روزی مسئولین دانشگاه به فکر زدن یک نماد برای دانشگاه افتادند و شروع به ساخت یک آمفی تئاتر برای دانشگاه کردند، اما در وسط کار دلشان برای پرندگان بیچاره دانشگاه سوخت و آن را تبدیل به یک لانه پرنده کردند تا ثوابی نصیبشان گردد.

آمفی تئاتر

البته این دانشگاه یک استخر در حد تیم ملی دارد( تیم ملی بسکتبال نه فوتبال) که 49.5 متر طول و 25 متر عرض دارد و فقط یک متر کم دارد که برای مسابقات جهانی مورد استفاده قرار گیرد. البته در تابستان اردو تیم ملی شنا در آن برگزار می شود. سیستم تصفیه آن در خاورمیانه تک می باشد به طوری که عمق 7 متری آب را می توان دید.
شاید فکر می کنید چون این دانشگاه مصاحبه برای قبولی دارد، محیط سخت گیرانه ای است؛ نه خیر این جا آزادی به تمامی معنا برای دانشجویان وجود دارد. به قولی خود دانشجویان ارادی یا غیر ارادی  از این آزادی ها استفاده نمی کنند. البته خیلی ها به اصل خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو را تا درب دانشگاه رعایت کامل می کنند. با وجود این آزادی دانشگاه محیط سالمی است و اصلا با دانشگاه کناری (دانشگاه آزاد) از زمین تا آسمان فرق می کند؛ البته آنجا نیز خیلی ها به اصل فوق احتذام کافی و کامل می گذارند. کافی است به درصد جمعیتی که در صفوف نماز جماعت چه در مهدیه و چه در خوابگاه حاضر می شوند توجه کنید.
البته مشکلی که وجود دارد اینکه در ظهر وقت سرویس دهی سلف سرویس درست برابر اذان ظهر و در غروب وقت پخش غذای سلف سرویس خوابگاه و شروع کلاس های شنا درست برابر وقت اذان مغرب است.



کلمات کلیدی : دانشگاه
پیامها داغ کن - کلوب دات کام

کنکور
نوشته شده در 88/7/16:: 1:21 عصر

کنکور زندگی هر آدم نیز یک زمانی تمام می شود. اما چگونه، چه حسرت هایی را باقی خواهد گذاشت، چه آرزوهایی را نابود می کند، تغییر می دهد را فقط خود انسان تعیین میکند. من اصلا آدم به قول معروف خر خون یا خط زن نیستم اما بعد از کنکور از این که چرا نبودم افسوس می خوردم. خب، هیچ راهی وجود ندارد، راه آمده را باید رفت، اما تو باید از این به بعد جاده را تعیین کنی نه اینکه جاده هر جا رفت تو نیز باید به آنجا بروی.
نتایج نهایی کنکور که اعلام شد، من باز هم در یک رشته نیمه متمرکز قبول شدم و باز هم باید به مصاحبه می رفتم. اما نه هر مصاحبه ای، مصاحبه ای که با آینده من بازی می کرد. من در تکمیل ظرفیت مهندسی برق دانشگاه شاهد قبول شده بودم. کلا سه نفر را می خواستند. و من باید یکی از این سه نفر می بودم. وسط ماه رمضان بود و ما نمی خواستیم روزه خود را باطل کنیم. مصاحبه ساعت 4 تا 6 بعد از بود. ما یک بلیط برای ساعت 3 بعد از ظهر از مشهد به تهران گرفتیم. ساعت 4:15 به زمین نشستیم. 4:30 بیرون فرودگاه آمدیم. پسر دای ام بیرون فرودگاه منتظر بود که ما را به دانشکده هنر ( محل برگزاری) مصاحبه ببرد. ساعت 5:30 به دانشکده هنر که رسیدیم، تنها یک نفر بود که داشت مصاحبه می داد. من آخرین نفر بودم که می خواستم مصاحبه بدهم. مسئول مصاحبه گفت اگر 5 دقیقه دیرتر رسیده بودی ، مصاحبه تمام شده بود. زمانی که رسیدیم تازه آژانسی که برای مصاحبه گر خبر کرده بودند رسید. اما به او گفتند که کمی منتظر بماند.
مصاحبه بر خلاف انتظار من کتبی!!!! بود و من باید به سئوال های سه گزینه ای!!!! پاسخ میدادم. ظرف 20 دقیقه به سؤالات پاسخ دادم و برگه را به مسئول برگرداندم. ساعت 11 نیز از تهران به سمت مشهد پرواز کردیم. من که تا آن موقع سوار هواپیما نشده بودم، آن روز دو بار با هواپیما پرواز کردم.هواپیما ظهر ایرباس بود از شرکت ماهان، بسیار خوب و راحت بودیم. اما هواپیما شب ایران ایر بود با هواپیما توپولوف، خدا به داد مسافران توپولوف برسد. آن قدر صندلی هایش تنگ و نزدیک به هم بود که حتی نمی شد روزنامه را ورق زد. در موقع فرود نیز موتور سمت چپ که کنار صندلی من بود، چنان صدایی می کرد که آدم فکر می کرد که ان قریب خواهد ترکید.
شبی که فردایش نتایج مصاخبه را می خواستند اعلام آن قدر دعا و زاری و نذر و نیاز کردم و از هر گناه کرده و نکرده توبه کرده تا خدا یه این بنده بد بخت مرحمت کرده و او را جزو آن سه نفر مورد قبول قرار دهد. به هر حال من نیز مانند بسیاری دیگر فقط زمانی به یاد خدا می افتیم که به مشکلی برخورد کرده ایم و زمانی که مشکل رفع می شود همه ی عهد ها و راز و نیازها و نذر ها را فراموش کرده و به راه خود می رویم. فردایش اسم مرا نیز در سایت اعلام شده بود. در پوست خودم نمی گنجیدم.
روز 15 مهر که نتایج نهایی اعلام شد، فهمیدم در چه بد بختی بوده ام که نمی دانستم. برای قبولی در رشته مهندسی مکانیک فردوسی مشهد 5 تا اختلاف داشته ام و برای مهندسی برق آن 4 تا.  یعنی اگر چهار پنج نفر ناقل نبودند یا زمین قورتشان داده بود یا از آسمان سنگ می بارید و تو سرشان می خورد الان من در مشهد بودم.
الان که دارم این خاطره را می نویسم اطلاعات کامل تری در مورد آن گزینش بدست آورده ام که آن گزینش کلا الکی بوده و افرادی در دانشگاه هستند که اصلا قیافه اشان به دانشگاه شاهد نمی خورد. یکی از دوستان نیز تعریف میکرد که برای اینکه در رشته بعد از این دانشگاه قبول شود، تمام سؤالات گزینش را از عمد مخالف جواب داده اما با کمال تعجب باز هم هم قبول شده است. به نظر من این گزینش برای این بوده که به دانشجویان اولتیماتوم داده و دختران را ملزم به چادر کند. خوب تنها فایده این گزینش این بود که من مجبور شدم از موبایل بگذرم و با پولش بلیت های هواپیما را بگیرم.
از شما التماس دعا دارم خدا نگهدار!!!!!!! 



کلمات کلیدی : خاطرات روزانه
پیامها داغ کن - کلوب دات کام

هزار خان گزینش
نوشته شده در 88/7/5:: 9:12 صبح

باز هم سلام به شما دوستان عزیز!!!
در انتخاب رشته آزمون سراسری امسال (1388)، من به توصیه چندی از دوستان و آشنایان چند رشته از دانشگاه امام حسین را انتخاب کردم. من در بحر اینکه با قبولی در این دانشگاه استخدام رسمی سپاه خواهی شد و آینده ات تأمین است، رشته های مهندسی مکانیک، هوا و فضا و برق این دانشگاه را انتخاب کردم. همان طور که می دانید رشته های این دانشگها نیمه متمرکز است به این معنی که این رشته ها علاوه بر کنکور باید چند مرحله دیگر نیز بگذرانی که شامل مصاحبه ، امتحان ، تحقیق و آزمایش پژشکی می شود.
حدود یک دو هفته بعد که افراد قبولی چند برابر ظرفیت رشته های نیمه متمرکز را اعلام کردند ، اسم من نیز برای دانشگاه امام حسین اعلام شد.طبق اعلام من برای انجام مراحل گزینش باید به مرکز گزینش سپاه پاسداران در خراساتن رضوی می رفتم.مدارکی را که در سایت نوشته بود در روز مقرر به آنجا بردم . اولین چیز جالب که در این جا اتفاق افتاد این بود که تمامی مدارکی که در سایت سنجش نوشته شده بود با آنچه آنها می خواستند فرق می کرد.
 متصدی بخش مراجعات بعد از چک کردن اسم من، به من یک فرم 7 صفه ای دو رو داد که باید همه آن را پر می کردم. در این فرم از همه چیز سوال کرده بودند. از چیز هایی که سر آدم گیج می رود. مثل:اعضای خانواده درجه یک و درجه دو و تمامی مدارک و آدرس و تلفن آنها، چند از دوستان صمیمی و تمامی مدارک و آدرس و تلفن آنها، هم محله ای ها و همسایگانی که با آنها آشنایی دارید و تمامی مدارک و آدرس و تلفن آنها، اعتیاد، زندانی شدن ، قصاص، اعدام،شرکت در گروهک ها، حزب ها ، تشکل ها خودتان، اعضای درجه یک و درجه دو خانواده، آدرس و تلفن منازلی که در 15 سال گذشته بوده اید، کروکی دقیق منزلتان وغیره.
بعد از این نوبت به امضای تعهد ها می رسید که در انواع مختلف بودند: من حق خروج از کشور را ندارم مگر با اجازه سپاه، من حق ازدواج با کسی را ندارم مگر اینکه به سپاه اطلاع دهم، باید چندین سال برای سپاه کار کنم و غیره.
حدود دو سه ساعت که معطل  شدم، متصدی به من چند نامه معرفی داد که باید می رفتم و امتحان می دادم. یکی عقیدتی بود که باید امتحان قرائت قرآن و جواب به سوال های عقیدتی می دادم. یکی دیگر امتحان آمادگی بدنی بود دوباره باید یک امتحان ورزش را تکرار میکردم. یک دیگر مربوط بود به اداره تشخیص هویت که ببینند من اصلا ایرانی هستم، نام و نشان من درست است و تا به حال جرمی مرتکب نشده ام یا نه. دیگری هم مربوط به پزشکی و سلامت جسمانی بود.
متصدی پیشنهاد کرد که اول به کمیسیون پزشکی بروم. کمیسیون پزشکی شامل قد و وزن، بازرسی بدن برای زخم، خالکوبی، ماه گرفتگی، خورشید گرفتگی، بخیه ، بریدگی و غیره، پرانتزی یا ضربدری بودن پا، آزمون چشم پزشکی، MRI
ستون فقرات، تست روانکاوی و شخصیت ، آزمایش خون و ادرار و هزار تا تست پزشکی دیگر که باید از هر مرحله به سلامت بیرون می رفتی.
من هم فردا به بیمارستان امام حسین که در آنجا آزمون برگزار می شد رفتم . ساعت 8 به آنجا رفتم. تا ساعت نه دکتر نیامد. نفر دوم صف من بودم. وقتی رفتم داخل نفری دیگری که با دکتر کار داشت همراه من به داخل آمد. دکتر و او شروع کردند به صحبت کردن و معطل گذاشتن من. من که حوصله ام سر رفته بود، با انگشتانم به صندلی ای که در آن نشسته بودم میزدم، که ناگهان دکتر که معلوم نبود از دنده چپ بلند شده بود یا از فشار روزه عصبانی شد و گفت برو بیرون بگو نفر بعد بیاد، برو یاد بگیری دفعه بعد با ادب باشی برو بگو نفر بعد بیاد. من را انداخت بیرون. بار دوم که رفتم هزار عذر خواهی و ببخشید گفتیم. بعد از اندازه گیری وزن، قد، فشار خون و غیره از من پرسید عمل جراحی کرده تا به حال یا نه ؟ من گفتم آپاندیس. گفت کی؟ گفت تقریبا 6 ماه پیش. بعد یک دفتر را برداشت 2 ساعت ورق زد بعد گفت 2 سال منع استخدامی داری ، رد هستی ، نمی توانی استخدام بشوی!!!!!
گفتم هیچ راهی ندارد؟؟؟ گفت نه. اما صبر کن رئیس کمسیون پزشکی بیاید، شاید بتوان کاری بکند. گفتم: یعنی می تواند کاری بکند. گفت بعله با اختیاراتی که دارد می تواند کاری بکند. من هم با هزاران امید و آرزو از ساعت 10 تا 2 منتظر رئیس کمیسیون ایستادم. وقتی به او گفتم بی مقدمه گفت: نمی شود ، مردودی ، نمی توانی استخدام بشوی. ما هم دو دست از دو پا خالی تر به خانه بر گشتیم. من که دیدم دیگر قبول نمی شوم دیگر به سراغ گرفتن دیگر مدارک نرفتم.
تا بعد دوستان.



کلمات کلیدی : خاطرات روزانه
پیامها داغ کن - کلوب دات کام

کنکوری آپاندیسی 2
نوشته شده در 88/6/16:: 8:52 صبح
 باز هم سلام؛
در ارسال قبلی تا رسیدن به بیمارستان قائم را تعریف کردم. در ابتدا به اورژانس رفتیم تا پزشک اورژانس مرا ویزیت کند. دفترچه را که به پذیرش نشان دادیم، گفتند برو در اتاق آقای دکتر بنشین تا دکتر اورژانس بیاید. دردم بسیار شدیدتر شده بود. 5 تا 10 دقیقه با آن حال زارم در اتاق نشسته بودم و به خودم می پیچیدم که دکتر نیامد. مادرم دوباره به پذیرش رفت و سراغ  دکتر اورژانس را گرفت. بعد از یک ربع ساعت دیگر دکتر آمد. گفتم چی شده و دفترچه را دادم. پس از معاینه گفت:« آپاندیست حاد شده، باید عمل کنی، برید بخش جراحی.» گفتم:« آقای دکتر، من از دیروز نه غذای سنگینی خوردم، نه کار سنگینی کرده ام، چه طور آپاندیس دارم؟» گفت:« اصلا به غذا و کار نیست، کیسه آپاندیست اوت کرده. نگاه کن جایی از شکمت که درد می کند، درست روی کیسه آپاندیس است.» من که نمی خواستم باور کنم آپاندیس دارم گفتم:« دیشب که اینجا درد نمی کرد، اول سر دلم درد می کرد، بعد همه جا، بعدشم اینجا»  گفت:« تو کتاب برای آپاندیس نوشته: اول درد سر دل دارد بعد درد راه می ره ، می یاد روی کیسه آپاندیس.»
با این تفاصیل، راه افتادیم به سمت بخش جراحی، دیگر اصلا توان راه رفتن نداشتم. انبار تخت های متحرک کنار بخش اورژانس بود. روی یک تخت دراز کشیدم. مرا به قسمت آزمایشگاه بردند. آزمایش ادرار از من گرفتند. بعد مرا به بخش جراحی بردند. دکتر جراحی که آنجا بود مرا ویزیت کرد و گفت:« بله؛ آپاندیس داری، باید بایستی تا نتایج آزمایش هات بیاد، اگر قطعی بود عملت کنیم.» دو پرستار چند بار آمدند فشار خون و نبض و دمای بدن را گرفتند. وقتی که به بیمارستان رسیدم ساعت 12 بود. جواب آزمایش هایم ساعت یک آمد. مرا به یک اتاق بخش جراحی منتقل و به من سرم وصل کردند. دکتر گفت:« الان اتاق عمل پر است، هر وقت خالی شود تو را می بریم.» ساعت 2 دوباره دکتر آمد و گفت:« یک آپاندیسی دیگر را که از تو حالش وخیم تر بوده، به اتاق برده اند. بعد از او نوبت توست.»ساعت سه ونیم، پرستار آمد و یک لباس جراحی به من داد که بپوشم. پرستار گفت: «باید تمام لباس هایت را در بیاوری و این را بپوشی.» من فکر می کردم این روپوش شبیه روپوش دکتران باید رو به جلو پوشید ، لباس را بر عکس و اشتباه پوشیدم. که البته این لباس را باید برعکس لباس دکتران و پرستاران و مشابه دیگر مریضان مخصوصا لباس بیماران روانی بپوشیم. بالاخره در بیمارستان باید یک جوری بتوانند مریض را از دکتر تشخیص بدهند یا نه؟؟؟؟ ساعت چهار به اتاق عمل رفتم. خودم هم نفهمیدم چگونه بیهوش شدم.
نزدیک های ساعت شش از خواب در یکی از اتاق های بخش عمومی بیمارستان بیدار شدم. تا چند روز فقط چای، ماست و سوپ رقیق به من می دادند. که سوپ را اصلا دلت نمی خواست که بخوری. بعد از سه چهار روز شروع کردم راه رفتن. البته نمی دانم در آن سرم های چه می ریختند که تا دو هفته بعد همه اش خواب بودم. در تمام یک هفته ای که درآنجا بودم یک نفر به عیادت من نیامد( البته حق داشتند چون نمی دانستند.) جمعه مرا مرخص کردند. دکتر توصیه کرد که چیزی بلند نکنم، فشار به شکمم وارد نشود و تا شش ماه پایم را محکم به زمین نکوبم. و همچنین یک شنبه هفته بعد برای کشیدن بخیه ها به درمانگاه بیمارستان مراجعه کنم.
مرا در خانه بسیار تحویل می گرفتند که آدم هوس می کرد هر ماه یک بار آپاندیس بگیرد و عمل کند.به هر حال در آن موقع که بهترین ایام درس خواندن برای کنکور بود، خانه نشین شدم و نتوانستم خوب درس بخوانم.
خوب شما نیز دوست دارید آپاندیس بگیرید یا نه ؟؟؟ نظرات خودتان را به ما اعلام کنید.
راستی با ما تبادل لینک کنید.


کلمات کلیدی : خاطرات روزانه
پیامها داغ کن - کلوب دات کام

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
<برای دریافت کد کلیک کنید>