سفارش تبلیغ
صبا ویژن


از یک عباس

اسب مورد نظر رام شد!
نوشته شده در 88/8/26:: 4:13 عصر

روزی روزگاری (1) در مرغزار های سرسبز داخل دانشگاه شاهد (2)، اسبی تنومندو تیزپا به اسم اینترنت می چرید که مورد رشک و حسادت دیگر دانشگاه های کشور و مایه مباهات و فخر فروشی دانشجویان دانشگاه شاهد بود. این اسب به خاطر تنومندی و رگی که از رخش داشت، هیچ کس موفق به رام شدن آن نشده بود و اصولا به  افراد خاصی سواری می داد. مسئولین شفیق و خیر خواه دانشگاه که تبعیض این اسب را در دادن سواری بر نمی تابیدند؛ تصمیم به رام کردن این اسب چموش و سرکش گرفتند و آن را سهمیه بندی عدالت کنند و تمام دانشجویان بتوانند بر آن حتی لختی سوار گردند.
مسئولین به فکر فرو رفتند و تعدادی نیز مستغرق گشته که چگونه با نیروی بشری بر این اسب متافیزیکی و فرا بشری فائق آمده و رامش گردانند. بعد تلاش و مجاهدت و کوشش های بسیار زمانی که امیدشان نا امید شده بود ناگاه یکی از میانشان یک پر سیمرغ رو کرد و دیگران را به بهت فرو برد. پر سیمرغ را که آتش زدند، ناگهان در شعله های آن کارت تبلیغاتی شرکت جادو جمبل پارس فن آور پدیدار گشت.(3)  ساحران و جادوگران آن شرکت طبق قانون اگر جادو نکنی جادوت می کنند متفق القول تنها راه حل معضل را طلسمی به اسم
IBSang Dialer
 دانستند. که همه اینترنت ندیده ای با گفتن دو ورد کوچک و راحت التلفظ شماره دانشجویی و کارت ملی قادر به اجرای آن بود.
هفت شب و هفت روز جشن گرفته شد و آن استر تنومند، آن نواده رخش، آن شکست داده وایرلس و کابلی و ای دی اس ال را در طناب پیچیدند و در غل و زنجیر قرار دادند.
از آن روز به بعد سیل دانشجویان ورد گو مانند کوهی بر گرده آن اسب فرود آمدند. دانشجویانی که تا به حال اسب سواری نکرده بودند دلشان می خواست برای امتحان که شده ورد بخوانند و سوارکاری را امتحان کنند. تقاضا برای سواری زیاد شد. درشکه ای بر آن اسب بستند و نور چشمی ها (4) را بر بر زین اسب سوار کردند و عوام را در گاری چپاندند.
عنودان بدگهر که چشم دیدن این اسب را در دانشگاه شاهد نداشتند، دست به نفرین کشیده و چهل شب در بیابان های اطراف دانشگاه به سلوک گذراندند تا اینکه حیله ها کاگر افتاد. بادپایی آن اسب روز به روز کمتر میگشت و بدن رخش نشانش بر اثر اوراد و طلسم ها هر روز نحیف تر می گشت تا اینکه لاکپشت های دانشگاه او را آدم حساب نمی کردند و در مسابقات سالانه لاکپشت دوانی به دلیل افت کیفیت مسابقات راه نمی دادند.
اینترنت، این اسب باوقار و اصیل، بعد از یک ماه لاک پشتی وار سینه خیز رفتن، تاب آن همه ورد و طلسم را نداشت دوام نیاورد و چند روز
پیش آخرین نفس هایش را کشید و در دم جان باخت. اما با تلاش تکنیسین های مجرب و مهندسان سخت کوش و گروهی پزشکی متشکل از جراح مغر، قلب ریه، اورتپد، دامپزشک، روانشناس حیوانات و روانپزشک و به مدد امداد های غیبی، روحی دوباره بر پیکر بی جان اینترنت دمیده شد و یکشنبه بعد از ظهر دوباره دانشجویانی دور از تمدن و ساکن در بیابان های قم که تنها وسیله ارتباطیشان با جهان خارج و مدینیت از دست داده بودند  به پای کوبی و قهقهه مستانه زدن پرداختند و بسیار خوشی رفت و به شکرانه این رحمت الهی نماز شکر به پای داشتند.
مسئولین سایت برای جلوگیری از تکرار سنگ کوب شدن اسب دست به تمهیداتی قابل توجه زدند:
1- هیچ دانشجویی حق استفاده از اینترنت را تا اطلاع ثالثی ندارد.
2- نور چشمی ها (5)شامل قانون بالا نمی شوند.
3- هر دانشجویی که جرأت به دخول در اصطبل اسب (6) را بکند، خونش به گردن خودش است.

مرکز اینترنت دید آن روز انتقال پیام ممکن نیست
گشت عازم گروه پی جویی تا ببیند که عیب کار از چیست
مهندسان پس از مرمت اینترنت راه تکرار بر خطر بستند
یعنی دانشجویان سنگدل را پشت در ، علاف  بگذاشتند


پانویس:
1- زمانی حدود اوایل مهر ماه
2- تصوری خیالی از بیابان های داخل دانشگاه
3- شرکت مذکور اعلام نموده است برای شرکت در این امر شونصد تا گزینش و مصاحبه و کنکور داده است.
4و 5- دهک دهم دانشجویان، مرفهین بی درد، بچه مایه دارهای دارای لپ تاب؛ البته طبق شایعه ای این افراد در بدو ورود به دانشگاه به جای
flash ، یک عدد لپ تاب نو هدیه گرفته اند.
6- سایت های اینترنت دانشگاه



کلمات کلیدی : خاطرات روزانه، طنز، دانشگاه
پیامها داغ کن - کلوب دات کام

اینترنت را خدا آزاد کرد
نوشته شده در 88/8/24:: 11:57 عصر
سلام
اینترنت دانشگاه شاهد بعد از یک ماه با سرعت لاک پشتی راه رفتن چند روز آخرین نفس هایش را کشید و در دم جان باخت. اما با تلاش تکنیسین های مجرب و مهندسان سخت کوش دانشگاه و به مدد امداد های غیبی، روحی دوباره بر پیکر بی جان اینترنت دمیده شد و امروز بعد از ظهر دوباره دانشجویانی به دور از تمدن و ساکن در بیابان های قم که تنها وسیله ارتباطیشان با جهان خارج یا جهان مدرن و مدینیت از دست داده بود به ÷ای کوبی و قهقهه مستانه زدن پرداختند و به شکرانه این رحمت الهی نماز شکر به پای داشتند.
پیوست: به دلیل به روز نشدن وبلاگ در این چند روز واقعا معذرت می خواهیم.


کلمات کلیدی : خاطرات روزانه، طنز، دانشگاه، خبر
پیامها داغ کن - کلوب دات کام

مشاع یعنی همه چیز، همه چیز یعنی مشاع
نوشته شده در 88/8/1:: 10:52 صبح

کمیته انظباتی دانشگاه شاهد لحظاتی پیش در پی شکایت چند تن از دانشجویان اعلامیه زیر را صادر کرد:
################
بسمه تعالی
درپی شکایت چند تن از دانشجویان در باره امتناع بعضی افراد دانشجو نما در دادن لوازم شخصی مانند دمپایی برای استفاده مشاعی افراد خوابگاه، دستورات زیل از این لحظه لازم الاجرا است.
1. دانشجو باید التزام و اعتقاد عملی به اصل دمپایی مشاع است را داشته باشد.
2. هر گونه حرکت مذبوحانه چون علامت گذاشتن روی دمپایی، زنجیر کردن دمپایی زمان ورود به نمازخانه یا سایت اینترنت، بقل کردن دمپایی ممنوع بوده و با فرد مرتکب به بزه به شدت برخورد خواهد شد.
3. در صورت تخلف از دستورات فرد دانشجو نما، بدون تشکیل کمیته انظباتی، از دانشگاه اخراج خواهد شد.
###############
خوب باید بگویم در خوابگاه شهید آوینی چیزی به اسم خصوصی (لا اقل برای سال بالایی ها) وجود ندارد. ما در اتاقمان شش نفریم و در روز اول مهر دارای 6 دمپایی بودیم. 5 یا 6 مهر بود که من به سایت آمدم دمپایی هایم را عوض کردند فردای آن روز دمپایی هایم را از جلو در اتاق بردند و دیگر نیاوردند. دمپایی محمد رضا 10 تا 12 مهر در نماز خانه تعویض شد و دمپایی های را که باقی مانده را که آورد معلوم شد مال یکی از بچه های اتاق بغل که از او بلند کرده اند. دمپایی های مجید در سایت برداشته شد، ما منتظر ماندیم که کدام دمپایی باقی می ماند که با تعجب دیدیم که دو جفت دمپایی و یک لنگ کفش جا ماند ( معلوم نیست سه نفر چگونه از سایت بیرون رفته اند). دمپایی های رسول را یکی از هم سوئیتی ها برده بود که بعدا الحمدللله پیدا شد. هادی به خاطر نو بودن دمپایی هایش همیشه دمپایی به بغل راه می رفت و احمد نیز از ترس اصلا دمپایی هایش را برد. کلا تا 18 مهر همه ما هم اتقی ها یک بار تحت تأثیر قانون مشاعات قرار گرفتیم.
کار از دمپایی گذشته و به غذا و ظروف نیز رسیده از آشپز خانه سوئیت یک صبحانه کامل با متخلفات، چند قاشق و چنگال، نمکدان، چند بشقاب و قابلمه به مشاعات پیوست.
البته ما هم ساکت ننشستیم و به همسایه های خودمان که چند بار ظرف ها و لوازم ما را اشتباها یا به صورت غریزی با لوازم و ظروف خود اشتباه گرفته بودند تذکر دادیم که یکی از آنها عصبانی شده و دمپایی های نو خود را به اتاق ما کوبید و ما نیز به تلافی دمپایی ها او را دو هفته بازداشت کرده تا او در حسرت دم پایی هایش بسوزد.
 



کلمات کلیدی : خاطرات روزانه، طنز، دانشگاه
پیامها داغ کن - کلوب دات کام

کنکور
نوشته شده در 88/7/16:: 1:21 عصر

کنکور زندگی هر آدم نیز یک زمانی تمام می شود. اما چگونه، چه حسرت هایی را باقی خواهد گذاشت، چه آرزوهایی را نابود می کند، تغییر می دهد را فقط خود انسان تعیین میکند. من اصلا آدم به قول معروف خر خون یا خط زن نیستم اما بعد از کنکور از این که چرا نبودم افسوس می خوردم. خب، هیچ راهی وجود ندارد، راه آمده را باید رفت، اما تو باید از این به بعد جاده را تعیین کنی نه اینکه جاده هر جا رفت تو نیز باید به آنجا بروی.
نتایج نهایی کنکور که اعلام شد، من باز هم در یک رشته نیمه متمرکز قبول شدم و باز هم باید به مصاحبه می رفتم. اما نه هر مصاحبه ای، مصاحبه ای که با آینده من بازی می کرد. من در تکمیل ظرفیت مهندسی برق دانشگاه شاهد قبول شده بودم. کلا سه نفر را می خواستند. و من باید یکی از این سه نفر می بودم. وسط ماه رمضان بود و ما نمی خواستیم روزه خود را باطل کنیم. مصاحبه ساعت 4 تا 6 بعد از بود. ما یک بلیط برای ساعت 3 بعد از ظهر از مشهد به تهران گرفتیم. ساعت 4:15 به زمین نشستیم. 4:30 بیرون فرودگاه آمدیم. پسر دای ام بیرون فرودگاه منتظر بود که ما را به دانشکده هنر ( محل برگزاری) مصاحبه ببرد. ساعت 5:30 به دانشکده هنر که رسیدیم، تنها یک نفر بود که داشت مصاحبه می داد. من آخرین نفر بودم که می خواستم مصاحبه بدهم. مسئول مصاحبه گفت اگر 5 دقیقه دیرتر رسیده بودی ، مصاحبه تمام شده بود. زمانی که رسیدیم تازه آژانسی که برای مصاحبه گر خبر کرده بودند رسید. اما به او گفتند که کمی منتظر بماند.
مصاحبه بر خلاف انتظار من کتبی!!!! بود و من باید به سئوال های سه گزینه ای!!!! پاسخ میدادم. ظرف 20 دقیقه به سؤالات پاسخ دادم و برگه را به مسئول برگرداندم. ساعت 11 نیز از تهران به سمت مشهد پرواز کردیم. من که تا آن موقع سوار هواپیما نشده بودم، آن روز دو بار با هواپیما پرواز کردم.هواپیما ظهر ایرباس بود از شرکت ماهان، بسیار خوب و راحت بودیم. اما هواپیما شب ایران ایر بود با هواپیما توپولوف، خدا به داد مسافران توپولوف برسد. آن قدر صندلی هایش تنگ و نزدیک به هم بود که حتی نمی شد روزنامه را ورق زد. در موقع فرود نیز موتور سمت چپ که کنار صندلی من بود، چنان صدایی می کرد که آدم فکر می کرد که ان قریب خواهد ترکید.
شبی که فردایش نتایج مصاخبه را می خواستند اعلام آن قدر دعا و زاری و نذر و نیاز کردم و از هر گناه کرده و نکرده توبه کرده تا خدا یه این بنده بد بخت مرحمت کرده و او را جزو آن سه نفر مورد قبول قرار دهد. به هر حال من نیز مانند بسیاری دیگر فقط زمانی به یاد خدا می افتیم که به مشکلی برخورد کرده ایم و زمانی که مشکل رفع می شود همه ی عهد ها و راز و نیازها و نذر ها را فراموش کرده و به راه خود می رویم. فردایش اسم مرا نیز در سایت اعلام شده بود. در پوست خودم نمی گنجیدم.
روز 15 مهر که نتایج نهایی اعلام شد، فهمیدم در چه بد بختی بوده ام که نمی دانستم. برای قبولی در رشته مهندسی مکانیک فردوسی مشهد 5 تا اختلاف داشته ام و برای مهندسی برق آن 4 تا.  یعنی اگر چهار پنج نفر ناقل نبودند یا زمین قورتشان داده بود یا از آسمان سنگ می بارید و تو سرشان می خورد الان من در مشهد بودم.
الان که دارم این خاطره را می نویسم اطلاعات کامل تری در مورد آن گزینش بدست آورده ام که آن گزینش کلا الکی بوده و افرادی در دانشگاه هستند که اصلا قیافه اشان به دانشگاه شاهد نمی خورد. یکی از دوستان نیز تعریف میکرد که برای اینکه در رشته بعد از این دانشگاه قبول شود، تمام سؤالات گزینش را از عمد مخالف جواب داده اما با کمال تعجب باز هم هم قبول شده است. به نظر من این گزینش برای این بوده که به دانشجویان اولتیماتوم داده و دختران را ملزم به چادر کند. خوب تنها فایده این گزینش این بود که من مجبور شدم از موبایل بگذرم و با پولش بلیت های هواپیما را بگیرم.
از شما التماس دعا دارم خدا نگهدار!!!!!!! 



کلمات کلیدی : خاطرات روزانه
پیامها داغ کن - کلوب دات کام

هزار خان گزینش
نوشته شده در 88/7/5:: 9:12 صبح

باز هم سلام به شما دوستان عزیز!!!
در انتخاب رشته آزمون سراسری امسال (1388)، من به توصیه چندی از دوستان و آشنایان چند رشته از دانشگاه امام حسین را انتخاب کردم. من در بحر اینکه با قبولی در این دانشگاه استخدام رسمی سپاه خواهی شد و آینده ات تأمین است، رشته های مهندسی مکانیک، هوا و فضا و برق این دانشگاه را انتخاب کردم. همان طور که می دانید رشته های این دانشگها نیمه متمرکز است به این معنی که این رشته ها علاوه بر کنکور باید چند مرحله دیگر نیز بگذرانی که شامل مصاحبه ، امتحان ، تحقیق و آزمایش پژشکی می شود.
حدود یک دو هفته بعد که افراد قبولی چند برابر ظرفیت رشته های نیمه متمرکز را اعلام کردند ، اسم من نیز برای دانشگاه امام حسین اعلام شد.طبق اعلام من برای انجام مراحل گزینش باید به مرکز گزینش سپاه پاسداران در خراساتن رضوی می رفتم.مدارکی را که در سایت نوشته بود در روز مقرر به آنجا بردم . اولین چیز جالب که در این جا اتفاق افتاد این بود که تمامی مدارکی که در سایت سنجش نوشته شده بود با آنچه آنها می خواستند فرق می کرد.
 متصدی بخش مراجعات بعد از چک کردن اسم من، به من یک فرم 7 صفه ای دو رو داد که باید همه آن را پر می کردم. در این فرم از همه چیز سوال کرده بودند. از چیز هایی که سر آدم گیج می رود. مثل:اعضای خانواده درجه یک و درجه دو و تمامی مدارک و آدرس و تلفن آنها، چند از دوستان صمیمی و تمامی مدارک و آدرس و تلفن آنها، هم محله ای ها و همسایگانی که با آنها آشنایی دارید و تمامی مدارک و آدرس و تلفن آنها، اعتیاد، زندانی شدن ، قصاص، اعدام،شرکت در گروهک ها، حزب ها ، تشکل ها خودتان، اعضای درجه یک و درجه دو خانواده، آدرس و تلفن منازلی که در 15 سال گذشته بوده اید، کروکی دقیق منزلتان وغیره.
بعد از این نوبت به امضای تعهد ها می رسید که در انواع مختلف بودند: من حق خروج از کشور را ندارم مگر با اجازه سپاه، من حق ازدواج با کسی را ندارم مگر اینکه به سپاه اطلاع دهم، باید چندین سال برای سپاه کار کنم و غیره.
حدود دو سه ساعت که معطل  شدم، متصدی به من چند نامه معرفی داد که باید می رفتم و امتحان می دادم. یکی عقیدتی بود که باید امتحان قرائت قرآن و جواب به سوال های عقیدتی می دادم. یکی دیگر امتحان آمادگی بدنی بود دوباره باید یک امتحان ورزش را تکرار میکردم. یک دیگر مربوط بود به اداره تشخیص هویت که ببینند من اصلا ایرانی هستم، نام و نشان من درست است و تا به حال جرمی مرتکب نشده ام یا نه. دیگری هم مربوط به پزشکی و سلامت جسمانی بود.
متصدی پیشنهاد کرد که اول به کمیسیون پزشکی بروم. کمیسیون پزشکی شامل قد و وزن، بازرسی بدن برای زخم، خالکوبی، ماه گرفتگی، خورشید گرفتگی، بخیه ، بریدگی و غیره، پرانتزی یا ضربدری بودن پا، آزمون چشم پزشکی، MRI
ستون فقرات، تست روانکاوی و شخصیت ، آزمایش خون و ادرار و هزار تا تست پزشکی دیگر که باید از هر مرحله به سلامت بیرون می رفتی.
من هم فردا به بیمارستان امام حسین که در آنجا آزمون برگزار می شد رفتم . ساعت 8 به آنجا رفتم. تا ساعت نه دکتر نیامد. نفر دوم صف من بودم. وقتی رفتم داخل نفری دیگری که با دکتر کار داشت همراه من به داخل آمد. دکتر و او شروع کردند به صحبت کردن و معطل گذاشتن من. من که حوصله ام سر رفته بود، با انگشتانم به صندلی ای که در آن نشسته بودم میزدم، که ناگهان دکتر که معلوم نبود از دنده چپ بلند شده بود یا از فشار روزه عصبانی شد و گفت برو بیرون بگو نفر بعد بیاد، برو یاد بگیری دفعه بعد با ادب باشی برو بگو نفر بعد بیاد. من را انداخت بیرون. بار دوم که رفتم هزار عذر خواهی و ببخشید گفتیم. بعد از اندازه گیری وزن، قد، فشار خون و غیره از من پرسید عمل جراحی کرده تا به حال یا نه ؟ من گفتم آپاندیس. گفت کی؟ گفت تقریبا 6 ماه پیش. بعد یک دفتر را برداشت 2 ساعت ورق زد بعد گفت 2 سال منع استخدامی داری ، رد هستی ، نمی توانی استخدام بشوی!!!!!
گفتم هیچ راهی ندارد؟؟؟ گفت نه. اما صبر کن رئیس کمسیون پزشکی بیاید، شاید بتوان کاری بکند. گفتم: یعنی می تواند کاری بکند. گفت بعله با اختیاراتی که دارد می تواند کاری بکند. من هم با هزاران امید و آرزو از ساعت 10 تا 2 منتظر رئیس کمیسیون ایستادم. وقتی به او گفتم بی مقدمه گفت: نمی شود ، مردودی ، نمی توانی استخدام بشوی. ما هم دو دست از دو پا خالی تر به خانه بر گشتیم. من که دیدم دیگر قبول نمی شوم دیگر به سراغ گرفتن دیگر مدارک نرفتم.
تا بعد دوستان.



کلمات کلیدی : خاطرات روزانه
پیامها داغ کن - کلوب دات کام

   1   2      >
<برای دریافت کد کلیک کنید>